رمز دوست داشتن |
عاشق واقعی...امیری به شاهزاده گفت:من عاشق توام شرم حضوردر بصره امیری بود که روزی در باغ خود ، چشمش به زن باغبان افتاد.آن زن بسیار با عفت و پاکدامن بود.امیر،باغبان را برای کاری بیرون فرستاد و به زن گفت:برو درها را ببند. وجدان گنجشکگنجشکی با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک میشد و بر می گشت! امتحان سخت فلسفهیه روز یه استاد فلسفه میاد سسر کلاس و به دانشجوهاش میگه: باددو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند.بین راه بر سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند. اسحق میمیردخاخامی در میان مردم محبوبیت زیادی داشت.همه محسور گفته هایش میشدند. ممکن استکشاورزی بود که تنها یه اسب و پسرش را داشت.روزی اسبش فرار کرد . جراح و تعمیر کارروزیجراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد! وقتی دخترا برن جبهه!
مریم اون دشمن رو تير بارون كن
- نه حيفه خوشكله دلم نمياد بكشمش ؛ نميخوام
سارا اون پسره رو بمبارون كن
- نه شبيه بی افمه نميتونم بكشمش
مهسا تفنگ ها رو پر كن
- باشه ؛ يه لحظه وايسا موهامو ببندم
نيلو خشاب ها رو بيار
- وای يه سوسک داره رو خشابا را ميره
شبنم اون پسره رو بكش
- وای نه نميتونم خون ببينم
سوسن هفتيرا رو پر كن
- اه ديدين چی شد ناخنم شكست
مهناز فردا باید بریم خط مقدم!
- واااای نه! چی بپوشم؟
:)))
![]() |
|
[ طراحي توسط شيک نما ] |